My eyes

این دریچه ، دیده من است که دنیا را نظاره می کند

My eyes

این دریچه ، دیده من است که دنیا را نظاره می کند

نگاه چهارم

امروز تو مدرسه امتحان تاریخ ادبیات داشتیم از درس ۱ تا درس ۹ یعنی به عبارتی ۱۰۰ صفحه که تمامش نکته است و مهمه

من از دیشب نشستم یه عالمه خوندم و خلاصه به شکل یک خر خون در اومدم یه چیزی تو این مایه ها

صبح رفتیم سر کلاس دیدم هیچکس نخونده بچه ها گفتن برگه هامونو سفید بدیم منم دیدم نامردیه همراهی نکنم گفتم چشم منم سفید می دم. ( پایه بودن رو حال می کنید نه به پست اولم نه به حالا!) 

خلاصه دبیرمون خانم **** اومد سر کلاس بچه ها همه گفتن ما نخوندیم منم خفه شدم حرفی نزدم. 

بعد خانم **** گفت : بیخود نخوندید من قبل عید اتمام حجت کردم شده همتون خالی بدید من باید امتحانمو بگیرم و صفر همه رو بدم ( الان حس کردید دبیرمون دیو دوسره نه خیر دیو نیست بار پنجمه می گیم نخوندیم لغو کنید بعلهههههه ما همه این وضعیتیم:

بچه ها هم کم نیاوردن گفتن هیچکدوم برگه ندارن بعد من رو میزم به برگه کلاسور گذاشته بودم اسمم رو هم بالای برگه نوشته بودم. 

خانم**** گفت: برگه داری بده به بقیه. 

گفتم: نه خانم همین یه دونه رو آوردم( خاک تو سر دروغ گوم بکنن). 

خانم **** گفت: برو به خانم x ناظم () مدرسه بگو بهت برگه بده بیار همه باید امتحان بدن. 

اوج مطلب می دونید چیه من سر امتحان اول اومدم ننویسم دیدم همه با مخ رفتن تو برگه دارن تند تند می نویسن ( جون من همینا نبودن دو دقیقه پیش می نالیدن نخوندن

منم دیدم همه می نویسن نشستم تندی نوشتم مثلا قرار بود امتحان لغو کنیم و نخونده بودیم هممون در حد 19 - 20 امتحان دادیم.  

 یکی نیست بگه منگول های عزیز خوب شما که خونده بودید از اول عین بچه آدم امتحان می دادید. خیلی تحفه اید به خدا !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد